جدول جو
جدول جو

معنی پنج پیکر - جستجوی لغت در جدول جو

پنج پیکر(پَ پَ کَ)
نام یکی از بخشهای گرگان و بجای بش بوسقه برگزیده شده است. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری پیکر
تصویر پری پیکر
(دخترانه)
آنکه اندامی زیبا چون پری دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیل پیکر
تصویر پیل پیکر
دارای پیکر بزرگ مانند پیل، بزرگ جثه، تنومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پری پیکر
تصویر پری پیکر
کسی که اندام بسیار زیبا مانند اندام پری دارد
فرهنگ فارسی عمید
(پَ یَ / یِ)
خمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک:
ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود
دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار.
فرخی.
و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). خمس، پنج یک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نوعی تفنگ که پنج فشنگ خورد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قریه ای است در پنج فرسنگی میانۀ شمال و مشرق ده رم. (فارس نامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ پَ / پِ کَ)
معشوقه ای که پیکر او در زیبایی چون بت بود. بت اندام. بت پیکر. همانند بت در زیبائی:
ساقی صنم پیکر شده باده صلیب آور شده
قندیل ازوساغر شده تسبیح زنارآمده.
خاقانی.
رجوع به صنم شود
لغت نامه دهخدا
(پی پَ / پِ کَ)
دارای پیکری چون پیل. عظیم الجثه. فیل تن: مردی پیل پیکر، یا اسبی پیل پیکر، تناور. بزرگ جثه:
برفت و برخش اندر آورد پای
برانگیخت آن پیل پیکر ز جای.
فردوسی.
چو ببرید رستم سر دیو پست
بر آن بارۀ پیل پیکر نشست.
فردوسی.
بر آن چرمۀپیل پیکر نشست
درفش سر نامداران به دست.
فردوسی.
بفرمود تا برنهادند زین
بر آن پیل پیکر هیون گزین.
فردوسی.
میان را ببستم بنام بلند
نشستم بر آن پیل پیکر سمند.
فردوسی.
کمندی بفتراک زین درببست
بر آن بارۀ پیل پیکر نشست.
فردوسی.
تو از کودکی جنگ کردن گرفتی
ز دست و بر و بازوی پیل پیکر.
فرخی.
آهو خرام و گور سرین و پلنگ طبع
خرگوش گام و شیردل و پیل پیکر است.
شرف شفروه.
ز کوپال آن پیل جنگ آزمای
درآمد سر پیل پیکر ز پای.
نظامی.
شه پیل پیکر به خم ّ کمند
در آورد قنطال را زیر بند.
نظامی.
، دارای نقش و تصویر پیل (علم و لواء) :
چنین گفت کان طوس نوذر بود
درفشش کجا پیل پیکر بود.
فردوسی.
زده پیش او پیل پیکر درفش
به نزدش سواران زرینه کفش.
فردوسی.
هنوز اندرین بد که گرد بنفش
پدید آمد و پیل پیکر درفش.
فردوسی.
چنان دان که آن پیل پیکر درفش
سواران و شمشیرهای بنفش.
فردوسی.
یکی پیل پیکر درفش از برش
به ابر اندر آورده زرین سرش.
فردوسی.
زده پیل پیکر درفش از برش
ز یاقوت تخت و ز در افسرش.
اسدی.
، آنچه به شکل پیل ساخته شده باشد:
از دشمن ار چو کوره یک دم خلاف بینی
از گرز پیل پیکر، ساکن کنش چو سندان.
پرویز ملک (لباب الالباب چ نفیسی ص 54)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ / پِکَ)
که اندامی چون پری دارد:
فریب پری پیکران جوان
نخواهد کسی کو بود پهلوان.
فردوسی.
... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده. (گلستان).
ز لاحولم آن دیوهیکل بجست
پری پیکر اندر من آویخت دست.
(بوستان).
... برقص اندر آمد پری پیکری.
(بوستان).
بر رخ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادۀ ناب.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنج تیر
تصویر پنج تیر
نوعی تفنگ که پنج فشنگ خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل پیکر
تصویر پیل پیکر
عظیم الجثه، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج پایک
تصویر پنج پایک
خرچنگ، برج چهار از دوازده برج فلکی برج سرطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
یک پنجم دو برابر ده یک خمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری پیکر
تصویر پری پیکر
که پیکری چون پری دارد که اندامی چون پری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنج یک
تصویر پنج یک
خمس
فرهنگ واژه فارسی سره
پریسا، پری منظر، پری وار، پریوش، خوش اندام، خوش هیکل، ناز
متضاد: دیومنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واحدی در تقسیم محصولات کشاورزی در نظام تولید ارباب رعیتی
فرهنگ گویش مازندرانی