خمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک: ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار. فرخی. و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). خمس، پنج یک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
خُمس. خمیس. دوبرابر عشر. دوبرابر ده یک: ملک ز پنج یک آنجا نصیب یافته بود دویست پیل و دو صندوق لؤلؤ شهوار. فرخی. و پیش از وی چنان بود کی از جایی سه یک موجود خراج بودی و از جایی پنج یک و همچنین تا شش یک رسد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). خَمس، پنج یک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
معشوقه ای که پیکر او در زیبایی چون بت بود. بت اندام. بت پیکر. همانند بت در زیبائی: ساقی صنم پیکر شده باده صلیب آور شده قندیل ازوساغر شده تسبیح زنارآمده. خاقانی. رجوع به صنم شود
معشوقه ای که پیکر او در زیبایی چون بت بود. بت اندام. بت پیکر. همانند بت در زیبائی: ساقی صنم پیکر شده باده صلیب آور شده قندیل ازوساغر شده تسبیح زنارآمده. خاقانی. رجوع به صنم شود
دارای پیکری چون پیل. عظیم الجثه. فیل تن: مردی پیل پیکر، یا اسبی پیل پیکر، تناور. بزرگ جثه: برفت و برخش اندر آورد پای برانگیخت آن پیل پیکر ز جای. فردوسی. چو ببرید رستم سر دیو پست بر آن بارۀ پیل پیکر نشست. فردوسی. بر آن چرمۀپیل پیکر نشست درفش سر نامداران به دست. فردوسی. بفرمود تا برنهادند زین بر آن پیل پیکر هیون گزین. فردوسی. میان را ببستم بنام بلند نشستم بر آن پیل پیکر سمند. فردوسی. کمندی بفتراک زین درببست بر آن بارۀ پیل پیکر نشست. فردوسی. تو از کودکی جنگ کردن گرفتی ز دست و بر و بازوی پیل پیکر. فرخی. آهو خرام و گور سرین و پلنگ طبع خرگوش گام و شیردل و پیل پیکر است. شرف شفروه. ز کوپال آن پیل جنگ آزمای درآمد سر پیل پیکر ز پای. نظامی. شه پیل پیکر به خم ّ کمند در آورد قنطال را زیر بند. نظامی. ، دارای نقش و تصویر پیل (علم و لواء) : چنین گفت کان طوس نوذر بود درفشش کجا پیل پیکر بود. فردوسی. زده پیش او پیل پیکر درفش به نزدش سواران زرینه کفش. فردوسی. هنوز اندرین بد که گرد بنفش پدید آمد و پیل پیکر درفش. فردوسی. چنان دان که آن پیل پیکر درفش سواران و شمشیرهای بنفش. فردوسی. یکی پیل پیکر درفش از برش به ابر اندر آورده زرین سرش. فردوسی. زده پیل پیکر درفش از برش ز یاقوت تخت و ز در افسرش. اسدی. ، آنچه به شکل پیل ساخته شده باشد: از دشمن ار چو کوره یک دم خلاف بینی از گرز پیل پیکر، ساکن کنش چو سندان. پرویز ملک (لباب الالباب چ نفیسی ص 54)
دارای پیکری چون پیل. عظیم الجثه. فیل تن: مردی پیل پیکر، یا اسبی پیل پیکر، تناور. بزرگ جثه: برفت و برخش اندر آورد پای برانگیخت آن پیل پیکر ز جای. فردوسی. چو ببرید رستم سر دیو پست بر آن بارۀ پیل پیکر نشست. فردوسی. بر آن چرمۀپیل پیکر نشست درفش سر نامداران به دست. فردوسی. بفرمود تا برنهادند زین بر آن پیل پیکر هیون گزین. فردوسی. میان را ببستم بنام بلند نشستم بر آن پیل پیکر سمند. فردوسی. کمندی بفتراک زین درببست بر آن بارۀ پیل پیکر نشست. فردوسی. تو از کودکی جنگ کردن گرفتی ز دست و بر و بازوی پیل پیکر. فرخی. آهو خرام و گور سرین و پلنگ طبع خرگوش گام و شیردل و پیل پیکر است. شرف شفروه. ز کوپال آن پیل جنگ آزمای درآمد سر پیل پیکر ز پای. نظامی. شه پیل پیکر به خم ّ کمند در آورد قنطال را زیر بند. نظامی. ، دارای نقش و تصویر پیل (علم و لواء) : چنین گفت کان طوس نوذر بود درفشش کجا پیل پیکر بود. فردوسی. زده پیش او پیل پیکر درفش به نزدش سواران زرینه کفش. فردوسی. هنوز اندرین بد که گرد بنفش پدید آمد و پیل پیکر درفش. فردوسی. چنان دان که آن پیل پیکر درفش سواران و شمشیرهای بنفش. فردوسی. یکی پیل پیکر درفش از برش به ابر اندر آورده زرین سرش. فردوسی. زده پیل پیکر درفش از برش ز یاقوت تخت و ز در افسرش. اسدی. ، آنچه به شکل پیل ساخته شده باشد: از دشمن ار چو کوره یک دم خلاف بینی از گرز پیل پیکر، ساکن کنش چو سندان. پرویز ملک (لباب الالباب چ نفیسی ص 54)
که اندامی چون پری دارد: فریب پری پیکران جوان نخواهد کسی کو بود پهلوان. فردوسی. ... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده. (گلستان). ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست. (بوستان). ... برقص اندر آمد پری پیکری. (بوستان). بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش بادۀ ناب. حافظ
که اندامی چون پری دارد: فریب پری پیکران جوان نخواهد کسی کو بود پهلوان. فردوسی. ... و غلام پری پیکر... بالای سر بخدمت ایستاده. (گلستان). ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست. (بوستان). ... برقص اندر آمد پری پیکری. (بوستان). بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش بادۀ ناب. حافظ